مدافع حرم

۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

یک نفر از شاخه هایم کار می گیرد علی

از درخت "باردارت" بار می گیرد علی

 

هر چه هم با احتیاط از پیش در رد می شوم

باز رخت من به این مسمار می گیرد علی

 

زودتر از کشتن گل باغبان را می کشد

به گلی در باغ وقتی خار می گیرد علی

 

کار من دیگر گذشته از مراقب بودنم

در نگیرد به سرم دیوار می گیرد علی

 

فضه زیر بازوی افتاده حالم را نگیر

از رویم در را فقط بردار، می گیرد علی

 

کعبه من! با همین وضعی که دارد دست من

دامنت را باز چندین بار می گیرد علی

  • مجید نصرتی

اگرپابوسی ام تاخیر دارد...

دوبیتی های من تاثیر دارد..

نشستم فکر کردم بعد گفتم...

علی دختر ندارد.

شیر دارد...


  • مجید نصرتی

آتشی انداخته داغت به من در خواب ها

قاب ماه است اینکه افتاده میان آب ها

 

می هراسم لحظه ای تنها مرا بگذاری ام

غرق آرامش ولی پر حاشیه مرداب ها

 

تشنگی عالم هستی برایم مبهم است

چون که دارم در میان شعر تو سرداب ها

 

من اگر از تو دمی دورم به جان بیرقت

دوره من پر گشته با یک دسته از ناباب ها

 

گر چه دورم از تو اما دلخوشم با روضه ات

هیئتی داریم که،  کمیتش بی تاب ها

 

پنجمین ال کسا هم تو و هم قبل تو را

مینویسم باب هم ارباب نه ارباب ها

 

درک تو سخت است این آخر کلام شعر من

درک تو باشد برای عده ی.................. نایاب ها

  • مجید نصرتی

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است

طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می گیرد...

  • مجید نصرتی

شکسته سینه ت را سم اسبان ...

 

اگر سر نشکنم ذاتم خراب است

  • مجید نصرتی

از همان خیمه تو دستور اگر میدادی ....

 

که به این سمت بیا ، آب اطاعت میکرد...

  • مجید نصرتی


نروم کوه,نه جنگل و نه دریا آقا ،..


آخر هفته فقط هیأتتان میچسبد..

  • مجید نصرتی