مدافع حرم

۱۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

آتشی انداخته داغت به من در خواب ها

قاب ماه است اینکه افتاده میان آب ها

 

می هراسم لحظه ای تنها مرا بگذاری ام

غرق آرامش ولی پر حاشیه مرداب ها

 

تشنگی عالم هستی برایم مبهم است

چون که دارم در میان شعر تو سرداب ها

 

من اگر از تو دمی دورم به جان بیرقت

دوره من پر گشته با یک دسته از ناباب ها

 

گر چه دورم از تو اما دلخوشم با روضه ات

هیئتی داریم که،  کمیتش بی تاب ها

 

پنجمین ال کسا هم تو و هم قبل تو را

مینویسم باب هم ارباب نه ارباب ها

 

درک تو سخت است این آخر کلام شعر من

درک تو باشد برای عده ی.................. نایاب ها

  • مجید نصرتی

روزی مادرم گفت:

درد بی درمان بگیری،

دعایش گرفت...

عاشقت شدم حسین.

  • مجید نصرتی

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است

طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می گیرد...

  • مجید نصرتی


کنار قانون جاذبه'ی نیوتون بنویسید .........

     حتی یک قطره از خونش به زمین برنگشت ......... !!!

                       " زمین بی علی اصغر جاذبه ندارد " .......

  • مجید نصرتی

شکسته سینه ت را سم اسبان ...

 

اگر سر نشکنم ذاتم خراب است

  • مجید نصرتی

از همان خیمه تو دستور اگر میدادی ....

 

که به این سمت بیا ، آب اطاعت میکرد...

  • مجید نصرتی


نروم کوه,نه جنگل و نه دریا آقا ،..


آخر هفته فقط هیأتتان میچسبد..

  • مجید نصرتی


یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تهویه ای حرم اقا امام رضا(ع) که وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد چشمش خورد به پنجره فولاد اقا. رو کرد به مترجمش  چرا انقدر اینجا شلوغ و این دستمالها چیه که مردم به اون میبندن؟؟ گفت ما شیعه های ایران هر مشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون زودتر حل بشه. که دیدن مهندس کرواتشو ازگردنش در اورد و بست به پنجره فولاد اقا. که چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شد نمی تونست حرف بزنه بعدازین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش میلرزید گفت خانمم بود ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه کجای بهش گفتم چرا گفت یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون ببینم برای چند لحضه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشیدو گفت به اقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد ازین که برگشم اتاق بچه دیدم  ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این اقا کی بود فرستادی وقتی رفتم جلوی در رفته بود ..
السلام علیک یاعلی بن موسی الرض

  • مجید نصرتی

یا هادی

روز میلاد تو

جشن هدایت شدن

خود را می گیریم!

 

  • مجید نصرتی

یا ابالفضل

تیرباران تو

با همه فرق داشت

تو را به مشک بستند...

 

  • مجید نصرتی