کمک به صوفی ها...
کمک به یزید است.
امام هادی
ما را به یک کلاف به یک نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند
اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها
ما را چقدر مفت به شیطان فروختند
ای یوسف عزیز ! تو را مصریان مرا
بازاریان مومن ایران فروختند
یک عده خویش را پس پشت کتاب ها
یک عده هم کنار خیابان فروختند
بازار مرده است ولی مومنین چه خوب
هم دین فروختند هم ایمان فروختند
بازاریان چرب زبان دغل به ما
بوزینه را به قیمت انسان فروختند
وارونه شد قواعد دنیا مترسکان
جالیز را به مزرعه داران فروختند !
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
قلم به دست گرفتم ، دل آسمانی شد
به شعر ، حضرت باران دوباره بانی شد
سلام حضرت موعود ، سلام حضرت عشق
به یمن لطف تو دل صاحب الزمانی شد
سؤال من شده آقا ، چرا نمی آیی ؟!
درخت عمر جوانت خم و خزانی شد
چقدر ندبه و زاری ، چقدر خون جگری
ببین که کار دلم گریه در جوانی شد
تمام روز و شبم را به انتظار تو اَم
بیا که عاشق و دلداده تو فانی شد
دوباره شنبه و خون دل و پریشانی
شروع هفته ی بی یار جمکرانی شد